دلیل خدا از آفریدن مردان!


دوستان عزیز این فقط یه نوشته طنزه یه موقع به آقایون برنخوره ها...

خیلی ها مرد رو شاهکار عقلی آفرینش می دونند و برخی دیگه میگن غفلت خدا باعث شده چنین موجودی پا به عرصه وجود بگذاره.

بعضی ها مرد رو اسطوره رحمت می دونند اما عده ای دیگه این فرضیه نه چندان دور از ذهن رو قبول ندارند و تکامل مرد رو موجبات زحمت برای ساکنان نسوان زمین می دونند ! خلاصه از اونجا که از این حرف و حدیث ها زیاده و نمیشه یهویی یکیشو قبول کنیم و چون میدونم که خیلی مشتاقید تا بدونید که آخه چی شده که این آقایون از عرش به فرش اومدند و یه جورایی پاشون به این زمین خاکی رسیده از شما دوستان دعوت می کنم سوالات چهار جوابی زیر رو از نظر بگذرونید. ببینید نتیجه ای عایدتون میشه؟! گمون نکنم ولی اگه شد منم بی خبر نگذارید ...
چرا خدا مردها را آفرید؟
1. هدف خاصی نبود
2. گِل اضافه مونده بود
3. نسخه آزمایشی بود

چرا خدا مردها را از روی زمین برنمی دارد؟
1. از نظر خدا مردها وجود خارجی ندارند
2. مگه ما روی زمین مرد هم داریم
3. وجود اینگونه از درندگان برای موازنه جمعیت روی زمین ضروری به نظر میرسد
4. حالا چه عجله ایه؟

اگه خدا مردها را نمی آفرید چی می آفرید؟
1. چیز خاصی نمی آفرید
2. پیراشکی
3. خروس دریایی
4. فضای خالی

اگر جمعیت مردها منقرض شود چه می شود؟
1. مگه قراره اتفاقی بیافته
2. خارشتر کویر لوت که آفت نداره
3. اکوسیستم به شرایط بدون انگل برمی گردد
4. یه هیولا کمتر دنیا قشنگتر

چه وقت مردها عاشق می شوند؟
1. چه وقت مردها عاشق نمی شوند!
2. هر وقت مامانشون بگه
3. چون یکدفعه می شوند خودشان هم نمی دانند که کی می شوند
4. یک روز از همین روزا !

مردها چه وقت عشق قبلی خود را فراموش می کنند؟
1. در همون وقتی که عشق جدید خود را کشف می کنند
2. جدید و قدیم نداره فقط بازیگر نقش زن عوض میشه .(قانون 4 نیوتن)
3. بستگی تام و تمام به میزان تستسترون دارد.
4. رابطه مستقیم با نظر مادر بزرگ کودک فهیم دارد.

مردها در مقوله ایجاد یک رابطه عشقی جدید در حکم چه چیزی هستند؟
1. فنر با ثابت بالا
2. پارچه استرچ
3. یک نوع ماده الاستیک با ساختار ناشناخته
4. کش تیرو کمان

مردها معمولا هر چند مدت یکبار عاشق می شوند؟
1. هر شب
2. هر وقت که خدا بخواد
3. هر وقت تستسترون بگه
4. سیکل خاصی ندارند

مردها وقتی تصمیم به ازدواج می گیرند چه کار می کنن؟
1. اون موقع نمی تونن کار خاصی بکنن!
2. تمام تلاششون رو می کنن که بتونن یک کاری بکنن!
3. به مامانشون می گن که یک کاری بکنه چون دیگه وقتشه که اونا رسما خیلی کارا بکنن!
4. می رن کلاس آمادگی جسمانی!


وقتی مردها تصمیم می گیرن ازدواج کنن چی می گن؟
1. چیزی نمی گن چون وقت عمله
2. وقت نمی کنن چیزی بگن
3. اولش چیزی برا گفتن ندارن ولی بعد که خرشون از پل گذشت نطقشون باز میشه
4. در این برهه از تاریخ طبیعی هیچ کس نمی فهمه که اونا چی می گن

مردها چطور زن زندگی شون رو می گیرن؟
1. با دست
2. با تور
3. با چنگول
4. با زبون

معیار مردها برای انتخاب همسر چیه؟
1. هر که پیش آمد خوش آمد
2. به روش جستجوی ترتیبی در لیست سیاه
3. ده بیست سی چهل
4. به قول مادر بزرگ پسر، دختر مثل پارچه می مونه هر روز یه مدل بهترش میاد، وامیستن بهترش بیاد


خب، خسته که نشدید؟ آخرش گرفتید که چرا خدا مردها را آفرید؟ نگرفتید؟! ای بابا عجب معمایی شدااااا ... خداییش چند بار گفتید واقعــاً که، واقعــاً که ! خیلی به مردها خندیدید؟! قد خوردن یه یخ در بهشت با طعم زرشک دلتون خنک شد!؟ اشکالی نداره ولی شاید شنیده باشید که میگن : خدا مردها را آفرید که گاهی خانمها را بخندانند و اغلب اوقات هم آنها را حرص بدهند!

درد دل دخترو مامانش....



دختری با مادرش در رختخواب

درددل می کرد با چشمی پر آب

گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست

زندگی از بهر من مطلوب نیست

گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟

روی دستت باد کردم مادرم!

سن من از بیست وشش افزون شد

دل میان سینه غرق خون شد

هیچ کس مجنون این لیلا نشد

شوهری از بهر من پیدا نشد

غم میان سینه شد انباشته

بوی ترشی خانه را برداشته!

مادرش چون حرف دختش را شنفت

خنده بر لب آمدش آهسته گفت:

دخترم بخت تو هم وا می شود

غنچه ی عشقت شکوفا می شود


غصه ها را از وجودت دور کن

این همه شوهر یکی را تور کن!

گفت دختر ،مادر محبوب من!

ای رفیق مهربان و خوب من!

گفته ام با دوستانم بارها

من بدم می آید از این کارها

در خیابان یا میان کوچه ها

سر به زیر و با وقارم هر کجا

کی نگاهی می کنم بر یک پسر

مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟

غیر از آن روزی که گشتم همسفر

با سعیدو یاسر و ایضا صفر

با سه تاشان رفته بودم سینما

بگذریم از مابقی ماجرا!

یک سری هم صحبت صادق شدم

او خرم کرد آخرش عاشق شدم

یک دو ماهی یار من بود و پرید

قلب من از عشق او خیری ندید

مصطفای حاج علی اصغر شله

یک زمانی عاشق من شد،بله

بعد جعفر یار من عباس بود

البته وسواسی وحساس بود

بعد ازآن وسواسی پر ادعا

شد رفیقم خان داداش المیرا

بعد او هم عاشق مانی شدم

بعد مانی عاشق هانی شدم

بعدهانی عاشق نادر شدم

بعد نادر عاشق ناصر شدم

مادرش آمد میان حرف او

گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!

گرچه من هم در زمان دختری

روز و شب بودم به فکر شوهری

لیک جز آن که تو را باشد پدر

دل نمی دادم به هرکس اینقدر

خاک عالم بر سرت ،خیلی بدی

واقعا که پوز مادر را زدی